آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آریامهر و اهورا

یه چندتایی عکس

مهیار جونم خوشمزه ی من بعد از حمام روز چهلم بعد از تولدش عزیزپسرک من در حمام آریامهرم صندلیشو آورده که شیرشو برداره(دو هفته ای میشه وقتی دستش به چیزی نمیرسه میره این صندلی قرمزو میاره و ازش بالا میره، حتی برای باز کردن در دستشویی هم از صندلیش استفاده میکنه.خودکفا شده و دیگه نمیذاره بهش کمک کنیم) ماموریت با موفقیت انجام شد امروز نزدیک ساعتای 7 صبح شوهری داشت آماده میشد که بره بانک،یهویی آریامهر جیغ کشید و بلند بلند گریه میکرد  (اصلا از این رفتارا نداره). زودی رفتم پیشش و گفتم گریه نکن و پرسیدم چی شده چ مشکلی داری؟ با همون حالت گریه دستش رو گذاشت رو گونه اش و گفت بابایی زده و آریا رو ب گریه اند...
27 اسفند 1392

و جمعه ای دیگر

امروز برخلاف همیشه بابایی جونت واسه صبحونه نان تازه گرفته بود. شما خوشکل پسر منم نشستی کنار بابا و کلی صبحونه نوش جونت کردی . بعداز صبحونه آماده شدیم و خانوادگی رفتیم پارک نزدیک خونمون(هروقت که میخوایم بریم و پارک و از خیابان عبور میکنیم شوهری میگه سمیر خوب شد که خونمون نزدیک پارکه و واسه رفتن ماشین لازم نداریم خخخخخخ) آریامهرجونم کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت. ...
16 اسفند 1392

یه عالمه خبر

سلام به دوتا پسرای عزیزتر از جونم و همه ی دوستایی که احوالمونو پرسیدن و حسابی لطف داشتن. حال همگیمون خوبه خدا رو شکر. حالا شروع کنم به گفتن که یه عالمه حرف دارم. یکم بهمن تولد برادرشوهرم بود و کیک تولدشو من درست کردم،یه کیک شکلاتی ساده و خوشمزه دوم بهمن متوجه رویش یازدهمین و دوازدهمین دندان آریامهر گلم شدم(دو هفته ای میشد لثه هاش متورم شده بود و تب داشت).مبارکت باشه عزیز دلم. الان با وجود 12 تا دندون خوردن بیشتر خوراکی ها واسه قندعسلم راحت شده. پنجشنبه سوم بهمن ،من و آریامهر و کامیار و ستاره رفتیم خونه ی عمه کوچیکه م. روز قبلش تولد پسر عمه ام اشکان بود و ما خبر نداشتیم و وقتی فهمیدیم دیروز تولدش بوده و براش جشن نگر...
10 اسفند 1392

عکس های آریامهر

آریامهر درحال باز کردن درخونه ی آنا جون فداش بشم روی مبل خوابش برده بود. قربون قیافه ات بشم عزیزم اینجا هم رفته بودیم تولد دختر یکی از دوستام(من و ستاره و آریا و زن عمو و پسرعمو و خواهر زن عموی آریا جونم بودیم) خیلی خوش گذشت. ...
10 اسفند 1392

و آریامهر جونم

آریامهر مثل همیشه پسر خوب و آروم و حرف گوش کن و ماهیه. کلمات زیادی یاد گرفته و هر روز هم کلمات بیشتری یاد میگیره. قدرت یادگیری بالایی داره و همه چیزو سریع یاد میگیره. کارتون باب اسفنجی رو دوست داره و در کل عاشق جناب باب اسفنجی شده بطوری که عروسک آقای باب اسفنجی اجازه داره روی بالش آریامهر بخوابه و از لطف و کرامت آریا برخوردار بشه(بالشی که هیچکس اجازه ی دست زدن بهش رو نداره). به عروسک باب اسفنجی آب میده،میبردش دستشویی یا منو مامور میکنه و میگه باب اسفنجی جیش داره و منم اطاعت امر میکنم ،نوازش میکنه، باب اسفنجی رو روی ماشین کنترل دارش میذاره و دور خونه به گردش میبره و خیلی کارای دیگه که واقعا خوش بحال باب اسفنجی . چند روز پیش...
10 اسفند 1392
1